جستجوی این وبلاگ

جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۹۹

تپینگ (EFT)

 

روزی مردی بود که به خداوند ایمان راسخ داشت. یک روز باران بسیار شدید شروع به باریدن گرفت. باران بارید و بارید و یک سیل براه افتاد. مرد بر روی سقف خانه رفت، و می دانست که آنجا خوب خواهد بود. خداوند از او محافظت خواهد کرد.

یک قایق به کنار خانه آمد و مرد توی قایق گفت: "آهای، به درون قایق بپر، ما تو را با خودمان می بریم." مرد گفت: "نه ممنونم. من یک ایماندار راسخ به خداوند هستم. او مرا نجات خواهد داد." مرد قایق را فرستاد تا برود.

قایق دیگری آمد و مرد توی قایق گفت: "بنظر می رسد کمی کمک می خواهی. به درون قایق بپر و ما تو را با خودمان خواهیم برد." مرد گفت: "نه. من یک ایماندار راسخ به خداوند هستم. او مرا نجات خواهد داد. در مورد من نگران نباشید." پس قایق بر آب حرکت کرد و دور شد.

یک هلیکوپتر آمد و مرد درون هلیکوپتر یک طناب را به بیرون انداخت و گفت: "سلام دوست من. بالا بیا. ما تو را نجات خواهیم داد." مرد گفت: "نه. من یک ایماندار راسخ به خداوند هستم. او مرا نجات خواهد داد. می دانم که این کار را خواهد کرد." هلیکوپتر پرواز کرد و رفت.

باران باز هم بارید و بارید و نهایتا مرد غرق شد. هنگامی که مُرد، به بهشت رفت، جایی که با خداوند ملاقات کرد. مرد پرسید: "تو کجا بودی؟ من منتظر شدم و منتظر شدم. من مطمئن بودم که تو مرا نجات خواهی داد، درحالیکه تمام عمرم یک ایماندار راسخ بودم، و تنها کارهای خوب نسبت به دیگران انجام دادم. پس تو کجا بودی وقتی که به تو نیاز داشتم؟"

خداوند به مرد نگاه کرد و پاسخ داد: "من تلاش کردم تا تو را نجات بدهم. من دو قایق و یک هلیکوپتر برای نجاتت فرستادم ...."

🍀🍀🍀🍀🍀

داستان جالبی است.

اکنون بگذار از تو بپرسم: در چه موردی به کمک نیاز داری، و احتمالا جهان هستی (یا خداوند یا منبع جهان هستی)، چه قایق یا هلیکوپتری را دارد بسوی تو می فرستد که از آن آگاه نیستی؟

شاید کتابی باشد که نخوانده ای، یا فرصتی باشد که آن را مغتنم نمی شمری، یا تجارتی باشد که در برنامه ات زمانبندی اش نمی کنی، یا وقت و زمانی باشد که آن را برای انجام تپینگ بکار نمیبندی ....

 

از: نیک اورتنر - http://www.thetappingsolution.com